برای عقل نظری از نظر قابلیّت و فعلیّت چهار مرتبه تصور کردهاند ـ که این مراتب کلی است چون هر مرتبهای دارای مراتبی است: مرتبه نخستین استعداد محض است. و آن عبارت است از داشتن قابلیت برای کسب دانش مانند قابلیّت نوزاد انسان که نوزاد جانوران فاقد آن است. این مرتبه را عقل هیولایی و عقل بالقوه خوانند. در این مرحله هیچگونه فعلیّت و دانندگی وجود ندارد حتی شناخت بدیهیّات اولیه نیز تحقق نیافته است. نوزاد انسان دانستن بدیهیات را نیز فاقد است و تا چندی نمیتواند آنها را بشناسد. از این مرحله تعبیر به عقل کردن مجازی است چون هیچگونه فعلیتی از شناخت در آن نیست. حقیقت این مرتبه داشتن قابلیت است. مرتبه دوم مرحله استعداد اکتساب میباشد. و آن یافتن قابلیت و فعلیت یافتن قابلیت است که گامی بالاتر از نخستین مرحله میباشد مانند استعدادی که یک کودک شیرخوار پس از چندی برای یاد گرفتن زبان پیدا میکند. استعداد در این کودک صفتی است وجودی که در مرحله نخستین فاقد آن بوده است هر چند که قابل بوده است که این صفت را پیدا کند و این مرتبه را عقل بالملکه نامند. مرتبه سوم مرحله استعداد استحضار است و آن عبارت است از آن که استعداد اکتساب تبدیل به قطعیّت شده باشد و معلومات اولیه را کسب کرده است و هر وقت اراده کند میتواند از آنها نتیجه بگیرد و این مرحله را عقل بالفعل گویند. مرتبه چهارم مرحله حضور است و آن مرحلهای است که همه استعدادها در این مرحله به فعلیت رسیده و از صغری و کبری نتیجه گرفته است مانند آن که کودکی دانشمندی عالیقدر گردد و این مرحله را عقل مستفاد گویند. توضیح 1: هر مرتبه از این مراتب چهارگانه از جهت کمال بالاتر از مرحله ماقبل خود و پایینتر از مرحله ما بعد خود خواهد بود. به جز مرحله نخستین که پایینتر ندارد و مرحله واپسین که همان مرحله چهارم است که بالاتر ندارد و کمال محض است. چنانکه مرحله نخستین قابلیت محض است و هیچگونه فعلیتی در آن راه ندارد. توضیح 2: این چهار مرتبه نسبت به هرگونه علمی از معارف و علوم جاری است خواه کوچک باشد و خواه بزرگ خواه دشوار باشد و خواه آسان خواه علوم مقدماتی باشد و خواه عالی خواه علمی باشد که از جزئیات بحث میکند و خواه علمی که از کلیات بحث مینماید و برای هر فرد از آنها نخست مرتبه استعداد محض که مرحله استعداد استعداد باشد دوم مرتبه استعداد اکتساب سوم مرتبه استعداد استحضار چهارم مرتبه استعداد حضور وجود دارد.
مراتب عقل عملی را نیز چهار گفتهاند: 1. تخلیه و آن پیراستن و تهذیب ظاهر است از گناهان خواه گناهان زبانی باشد و خواه گناهان چشمی و خواه گناهان اعضای دیگر و به عبارت دیگر تخلیه عمل کردن به وظایف دین است. 2. تحلیه و آن پیراستن درون و باطن است که پاکیزه کردن نفس از اخلاق فاسده باشد که خود را از حسد، طمع، بخل، تکبر، و بقیه صفات رذیله پاک کند. 3. تجلیه که مرتبه زیور و آراستن باشد و آن مرتبهای است که پس از پیراستن درون و بیرون پیدا میشود عنایات غیبی و افاضات الهی نصیبش شده و مکاشفه و مشاهده برایش رخ میدهد. 4. فنا که از خود بی خود شدن و خود را ندیدن و همیشه او را دیدن است که بحث از این موضوع فلسفی نیست.
1. نظریه افلاطون: افلاطون میگوید: نفس قدم زمانی دارد و وجود نفس سابق بر زمان است و پیش از آن که بدنی پیدا شود نفس در جهان پدید آمده است و پس از آن که بدن پیدا شد نفس به بدن تعلق گرفته است.
2. نظریه صدرا: او میگوید نفس ناطقه جسمانیة الحدوث است؛ یعنی نفس با بدن پیدا شده و پیش از بدن وجود نداشته است. در آغاز طبیعتی بوده مانند سایر طبایع که در ماده و جسم حلول داشته و سپس به طور تدریج ترقی کرده و تکامل یافته و از حلول در جسم بالاتر رفته و تعلق به بدن پیدا کرده است. چنان که پس از تعلق به بدن نیز ترقی تدریجی دارد و تکامل پیدا میکند و از نیاز به بدن بینیاز میشود و تعلق را از خود میزداید و مجردی مستقل میگردد که بدون نیاز به هیچ آلتی میتواند همهگونه ادراکی داشته باشد که در اصطلاح فلسفی به چنین مجردی عقل میگویند. و همین معنا مقصود صدرا است که گفته: (نفس روحانیّة البقاء) است و معنای این دو جمله که او گفته: (نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء) است با این توضیح روشن میشود. نظر ما: از نظر قواعد فلسفی سخن افلاطون را نمیتوانیم بپذیریم؛ زیرا با کیفیت وجود نفس که همه فیلسوفان بر آن اتفاق دارند سازگار نیست. همه میگویند که وجود نفس تعلقی است؛ یعنی همیشه بایستی با بدن همراه باشد و مستحیل است نفس بدون بدن ـ مادامی که نفس است ـ وجود پیدا کند و تعلقی نداشته باشد یعنی بدنی در کار نباشد و اگر نفس پیش از پیدایش بدن وجود داشته باشد تعلق به بدن نخواهد داشت پس نفس نخواهد بود چون بدون تعلق وجود پیدا کرده است.
امام خمینی عقل را به دو قسم نظری و عملی تقسیم کرده
و از آنها به قوه فعاله و قوه هادیه تعبیر میکند.
امام خمینی درباره کارکردهای عقل نظری و عملی در آثار خود گاهی یک قوه با دو کارکرد میداند و گاهی دو قوه با دو کارکرد میداند اما در نهایت کلام مشهور حکما را که انسان عقل نظری دارد که کار آن ادراک است و عقل عملی درک کارهای معقول را عملی میکند نقد میکند و دو قوه را به یکدیگر بازمیگرداند.
امام خمینی بر این باور است که هرکدام از عقل نظری و عقل عملی با دیگری مرتبط و به آن نیازمند است و این و دو عقل در غایت و در هدف که قرب الهی است، مشترکاند. ایشان علت این مطلب را این میداند که هر مرتبه از مراتب وجود به مرتبهای دیگر سرایت میکند و مراتب وجودی هر فردی با تکرار یاد خدا ملکه شده و آنچه از علوم حق که انسان یاد دارد در ذاتش نقش میبندد
ازاینرو به باور امام خمینی آنچه انسان را به کمال میرساند، عقل عملی است نه عقل نظری، زیرا چهبسا انسان بر توحید برهان داشته باشد درعینحال در مرتبه کفر و شرک باقی بماند.
امام خمینی تعدیل قوا را با عقل عملی ضروری میداند و قائل است در صورت تعدیل و پرهیز از افراطوتفریط، قوای طبیعی و حیوان مسخر او میگردند.
امام خمینی راه تحصیل سعادت را منوط به کمال قوای نظری و عملی میداند به این معنا که برای تحصیل سعادت دو جهت لازم است و بر خلاف برخی حکما که عقل نظری را مقدم بر عقل عملی میداند، به تقدم عقل عملی بر عقل نظری معتقد است و قائل است کمال انسان به عقل عملی است نه عقل نظری.
.: Weblog Themes By Pichak :.